books

American
Plays
Comedy

Books like Without Feathers

Without Feathers

Without Feathers, Woody AllenWithout Feathers (1975, ISBN: 0-394-49743-0) is one of Woody Allen's best-known literary pieces. The book is a collection of essays and also features two one act plays, Death and God.Contents:Selections from The Allen NotebooksExamining Psychic PhenomenaA Guide to Some of the Lesser BalletsThe ScrollsLovborg's Women ConsideredThe Whore of Mensa [2]Death (A Play)The Early EssaysA Brief Yet Helpful Guide to Civil DisobedienceMatch Wits With Inspector FordThe Irish GeniusGod (A Play)Fabulous Tales and Mythical BeastsBut Soft. Real Soft.If the Impressionists Had Been DentistsNo Kaddish for WeinsteinFine Times: An Oral MemoirSlang Originsتاریخ نخستین خوانش: روز دهم امه ژوئن سال 2005 میلادیعنوان: بی بال و پر طنزهای وودی آلن؛ نویسنده: وودی آلن؛ مترجم: محمود شرف آزاد تهرانی؛ تهران، ماه ریز، 1383؛ در 175 ص؛ چاپ دوم 1384؛ موضوع: طنز نویسندگان امریکایی - سده 20 معنوان: بی بال و پر؛ نویسنده: وودی آلن؛ مترجم: نگار شاطریان؛ تهران، بیردگل، 1393؛ در 163 ص؛ چاپ دوم 1396؛ شابک: 9786005193817؛نقل از متن: «گزیده هایی از یادداشت های آلن: آنچه پیش رو دارید، گزیده هایی است از یادداشتهای خصوصی وودی آلن تا بدین لحظه، که در قالب مجموعه ای پسامرگ و یا بعد از فوت وی منتشر خواهد شد، هر کدام زودتر فرا برسد. هر شب را سخت تر از شب قبل به روز میرسانم. دیشب، احساس ناخوشایندی داشتم، گویی چند مرد میخواستند به اتاقم یورش بیاورند تا مرا بشویند. اما برای چه؟ مدام اشکالی شبحگونه از ذهنم میگذشت، و ساعت سه صبح زیرپوشم که روی صندلی پهن کرده بودم ناگهان به شکل کایزر با اسکیت درآمد. وقتی بالاخره خوابم برد، همان کابوس وحشتناک همیشگی را دیدم؛ یک موش خرما میخواست در یک مسابقه جایزه ام را بگیرد. دیگر هیچ کورسوی امیدی برایم باقی نمانده است. احساس میکنم اوضاعِ خورد و خوراکم بدترشده. همینطور آسمم. هر از گاهی سینه ام خس خس میکند، و بیش از پیش دچار سرگیجه میشوم. تازگیها حملاتی بهم دست میدهد، نفسم بالا نمیآید و غش میکنم. اتاقم نم گرفته و مدام اضطراب و تپش قلب دارم. تازه فهمیده ام که دستمالهایم هم ته کشیده اند. کی میتوانم یک نفس راحت بکشم؟ طرح یک داستان: مردی متوجه میشود که طوطی اش به سِمَت وزیر کشاورزی منصوب شده. حسادت مثل خوره به جانش میافتد و تصمیم میگیرد با شلیک گلوله ای خودش را بکشد، اما از بدِ روزگار، تفنگش از آن تفنگهایی است که با کشیدن ماشه یک پرچم کوچک از لوله اش درمیآید که رویش نوشته «بنگ». پرچم چشمش را از کاسه درمیآورد، اما زنده میماند. این اتفاق همچون تلنگری او را به خود میآورد و او برای نخستین بار، به لذتهای ساده ی زندگی پی میبرد، لذتهایی همچون کشاورزی یا نشستن روی شلنگ تلمبه. اندیشه ی پشت این طرح: چه میشود که انسان به کشتن رو میآورد؟ برای به دست آوردن غذاست که میکشد. تازه فقط غذا نیست: معمولاً پای یک نوشیدنی هم در میان است. آیا باید با دابلیو. ازدواج کنم؟ خب اگر حاضر نشود بقیه ی حروف اسمش را به من بگوید چه؟ شغلش را چه کار کنم؟ آخر من چگونه میتوانم از زنی به این زیبایی بخواهم رولِر دِربی را کنار بگذارد. باید تصمیم بگیرم...؛یکبار دیگر دست به خودکشی زدم. اینبار دماغم را خیس کردم و آنرا در پریز برق فروکردم. از بد روزگار، سیم کشی اتصالی کرد و محکم کوبیدم به یخچال. همچنان در افکار خودکشی غوطه میخورم. مانده ام که آیا پس از مرگ حیاتی وجود دارد، و اگر وجود دارد میتوانند این بیست دلاری ام را برایم خرد کنند؟ امروز در یک مراسم تشییع جنازه برادرم را دیدم. پانزده سالی میشد که همدیگر را ندیده بودیم، اما باز طبق معمول یک مثانه ی خوک از جیبش درآورد و پشت سر هم آن را زد توی سرم. گذر زمان کمکم کرده تا بهتر درکش کنم. بالاخره فهمیدم این حرفش که من «یک موجود مشمئزکننده ام که فقط به درد کشتار جمعی میخورم» بیشتر از روی دلسوزی است تا خشم. اما خودمانیم، همیشه از من زرنگتر بود، زرنگتر، باهوشتر، بافرهنگتر، تحصیل کرده تر. اما اینکه چرا هنوز در مک دونالد کار میکند، خدا میداند. طرح داستان: چند سگ آبی تالار کارنگی را تصرف میکنند و اپرای وُتزِک را اجرا میکنند. (تم خوبی است. اما ساختارش را چه کار کنم؟) ای خدا، این همه احساس گناه برای چیست؟ برای اینکه از پدرم متنفر بودم؟ لابد به خاطر آن ماجرای خوراک گوشت گوساله و پارمزان است. خب توی کیف پولش چه کار میکرد؟ شانس آوردم به حرفش گوش نکردم، وگرنه الان قالبزن کلاه بودم. هنوز صدایش توی گوشم است: «قالبزنی کلاه، بهترین شغل دنیا.» قشنگ یادم است وقتی بهش گفتم میخواهم نویسنده شوم چه واکنشی نشان داد. «تنها کاری که در ارتباط با نویسندگی خواهی کرد با یک جغد خواهد بود.» هنوز هم که هنوز است منظورش را از این حرف نفهمیده ام. چه مرد غمگینی! وقتی اولین نمایشنامه ام، «کیستِ گاس» در تالار لایسام روی صحنه رفت، شب افتتاحیه با کت فراگ و ماسک ضد گاز به نمایش آمد. امروز غروب زرد و قرمزی را دیدم و مرا به این اندیشه فروبرد که چقدر حقیرم! البته، دیروز هم که باران میآمد همین فکر آمد سراغم. دوباره احساس تنفر از خود و افکار خودکشی بر من چیره شد و دست به خودکشی زدم، اینبار با نفس کشیدن کنار یک بازاریاب بیمه. داستان کوتاه: یک روز صبح مردی از خواب بیدار میشود و میفهمد که به کفی طبی خودش تبدیل شده. (این ایده در لایه های گوناگونی قابل اجراست. از دیدگاه روانشناسی، جوهر اصلی آثار کروگر، شاگرد فروید، است که کاشف جنسیت در بیکن نیز بوده.) امیلی دیکینسون تا چه حد در اشتباه بود! امید «موجودی با پر و بال» نیست. اینگونه که پیداست، آن موجود دارای پر و بال برادرزاده ی من است. باید او را پیش یک متخصص در زوریخ ببرم. تصمیم گرفته ام نامزدیم را با دابلیو. به هم بزنم. او نوشته های من را درک نمیکند. همین دیشب گفت که «نقدی بر واقعیت متافیزیکی» او را یاد فیلم «فرودگاه» میاندازد. حرفمان شد و او دوباره موضوع بچه ها را پیش کشید، ولی من قانعش کردم که بچه ها زیادی کوچکند. آیا من به خدا اعتقاد دارم؟ تا پیش از تصادف مادرم اعتقاد داشتم. ماجرا از این قرار است که مادرم روی یک چونه گوشت افتاد و گوشت در طحالش فرورفت. الان ماههاست که در کماست و نمیتواند هیچکاری انجام دهد به جز این که آواز «گرانادا» را برای یک شاه ماهی خیالی بخواند. چرا این زن در بهار زندگی اش، به چنین روزی افتاده است؟ چون در جوانی در برابر سُنتها ایستاده و هنگام ازدواج یک پاکت کاغذی روی سرش کشیده است؟ چگونه میتوانم به خدایی اعتقاد داشته باشم وقتی همین هفته ی پیش زبانم بین غلتک دستگاه تایپ برقی گیر کرد؟ شک و تردید تمام وجودم را فراگرفته. اگر همه چیز توهم باشد و هیچ چیزی وجود نداشته باشد چه؟ اگر اینطور باشد که بدون شک پولی که بابت خرید فرشم دادم ارزشش را نداشته است. کاش خدا نشانه ای برایم میفرستاد! مثلاً یک حساب پرپول در یک بانک سوئیسی به نامم باز میکرد.» پایان نقل. ا. شربیانی

Filter by:

Cross-category suggestions

Filter by:

Filter by:

Filter by:

Filter by:

Filter by:

Filter by:

Filter by:

Filter by:

Liked by