Books like Hansel and Gretel
Hansel and Gretel
Hansel and Gretel, Rika Lesser Lesser and Zelinsky retell the story of a pair of children lost in the woods who run into a witch with a very tasty house. Rika Lesser (born 1953 Brooklyn, New York) is a U.S. poet, and is a translator of Swedish and German literary works. Books: Hansel and Gretel, Etruscan things, Questions of Love: New and Selected Poems, All We Need of Hellتاریخ نخستین خوانش: روز چهاردهم ماه می سال 2000 میلادیهـَنسل و گرتل فرزندان یک هیزمشکن هستند. در سالی که قحطی بزرگی روی میدهد، همسر هیزم شکن (که در داستان اصلی مادر واقعی بچههاست ولی در ویرایشهای بعدی به عنوان نامادری هانسل و گرتل معرفی میشود) برای آنکه غذای بیشتری برای او و شوهرش باقی بماند نقشه ای میکشد و به هیزم شکن میگوید تصمیم دارد بچه ها را به جنگل ببرد، و در آنجا رهایشان کند، تا از گرسنگی بمیرند. هیزم شکن که با این نقشه مخالف است، سرانجام با اکراه تسلیم همسرش میشود. اما آن دو نمیدانند که هانسل و گرتل نیز صحبتهای آنها را در اتاق خوابشان شنیده اند. دو کودک پس از آنکه والدینشان به خواب میروند از خانه بیرون میزنند و تا آنجا که میتوانند سنگریزه های سفید گردآوری میکنند و به اتاقشان بازمیگردند. فردا صبح آنها همراه پدر و مادرشان به جنگل میروند، و ردی از سنگریزه های سفید را دنبال خود میریزند. پس از آنکه والدینشان رهایشان میکنند، آنها منتظر رسیدن شب و بالا آمدن ماه میشوند، و رد سنگریزه ها را که اینک در زیر نور ماه میدرخشند، دنبال میکنند، و به خانه بازمیگردند. یک هفتهٔ بعد و شاید هم بیشتر، همسر هیزم شکن با عصبانیت به شوهرش میگوید، که بچه ها را تا آنجایی که میتواند، به اعماق جنگل ببرد، و رهایشان کند، تا بمیرند. هانسل و گرتل با فهمیدن این موضوع تصمیم به جمع کردن سنگریزه های سفید بیشتری میگیرند اما با در قفل شدهٔ ی خانه مواجه شده و نمیتوانند خارج شوند. صبح روز بعد پدرشان آن دو را به اعماق جنگل میبرد، و هانسل با خرد کردن تکه نانی که همراه خود برداشته اقدام به گذاشتن ردی برای بازگشتشان به خانه میکند. اما پس از رها شدن در جنگل، میبینند که پرندگان تمام خرده های نان را خورده اند. هانسل و گرتل که اینک واقعاً گم شده اند پس از چند روز سرگردانی در جنگل، با دنبال کردن کبوتر سفید زیبایی، به خانه ای که از کیک، آب نبات و نان زنجبیلی درست شده، میرسند. دو کودک که چیزی نخورده اند با حرص شروع به خوردن سقف خانه میکنند، که ناگهان در خانه باز شده، و عجوزهٔ ی زشتی در آستان ظاهر میشود. او بچه ها را با وعدهٔ تختخواب نرم و خوراکهای خوشمزه، به درون خانه اش میکشد، اما هانسل و گرتل نمیدانند که او در واقع جادوگر آدمخواری است که با ساخت خانه ای آنچنانی بچه ها را به دام میاندازد تا آنها را بخورد. جادوگر هانسل را در قفسی آهنی زندانی کرده، و گرتل را مجبور به خدمتکاری میکند. او هر روز به هانسل غذا میدهد، تا چاق شود و او را بخورد، اما هانسل با هوشیاری استخوانی را که درون قفس یافته، نشان جادوگر میدهد. جادوگر که نابیناست با لمس استخوان گمان میبرد، آن انگشت لاغر هانسل است و هنوز آنقدر پروار نشده تا غذای جادوگر شود. چند هفته میگذرد و جادوگر که دیگر کاسهٔ صبرش لبریز شده تصمیم میگیرد تا هانسل را بخورد، حال میخواهد چاق باشد یا لاغر. جادوگر اجاق را برای پختن هانسل روشن میکند اما چون حسابی گرسنه شدهاست تصمیم میگیرد تا گرتل را هم بخورد. پس گرتل را نزدیک آن میآورد و از میخواهد تا ببیند آیا شعلهها بهاندازهٔ کافی بلند هستند یا نه. گرتل که از نیت جادوگر آگاه شده تظاهر میکند که منظور او را نمیفهمد. جادوگر که عصبانی شده به گرتل نشان میدهد که چه باید بکند و همین که سرش را درون اجاق میکند گرتل او را به درون اجاق هل میدهد، در آن را میبندد و با زیاد کردن حرارت جادوگر را زنده در آتش میسوزاند. او سپس برادرش را از قفس آزاد میکند و آن دو صندوقچهای پر از جواهرات، طلا و الماس را در آن خانه مییابند. بچهها آن گنجینه را درون کیسه ای ریخته و موفق میشوند تا مسیر بازگشت به خانه شان را بیابند. در این مدت همسر هیزم شکن به طرز مشکوکی مرده و هیزم شکن که هر روز خود را به خاطر از دست دادن فرزندانش سرزنش میکند با دیدن آنها شادمان میشود. آنها سپس تا آخر عمر با ثروت جادوگر به خوبی و خوشی با یکدیگر زندگی میکنند. ا. شربیانی