books

Nonfiction
History
Russia

Books like Chekhov

Chekhov

1988Henri Troyat

4.6/5

"ای کاش پیرمردی کوچک بودم بی مویی برسر, نشسته پشت میز تحریری بزرگ در کتابخانه ای دلکش".و برخلاف آرزویش چخوف مردی بود جوان, بزرگ و زیبا درست همانگونه که به چشم ها می آمد.... آلکساندر کوپرین نویسنده جوان وقت روسیه که اولین بار چخوف را ملاقات کرد در این باره نوشت: "من زیباترین, دلپذیرترین و الهام انگیزترین صورتی را می دیدم که تا آن زمان اقبال دیدنش را یافته بودم." و این زیباترین صورت جهان مزین شده بود به قلبی مهربان و نبوغی بی مثال.....آنتون چخوف زاده 1860 در شهر تاگروناگ روسیه سومین فرزند از شش فرزند خانواده ای متوسط با پدری به شدت مذهبی و سختگیر و مادری سنتی و بدون قدرت بود....دوران کودکی چخوف با کتک های روزمره پدر و تعلیمات سخت مذهبی اش در میان فقر و سختی گذشته و دوران نوجوانی به زحمت و تلاش برای امرار معاش برای خرج تحصیلات و گذران زندگی خانواده ای پرجمعیت بود....چخوف که شاگردی متوسط در مدرسه بود بعد از ورشکستگی پدر و مهاجرت ناگهانی خانواده به مسکو در شهر کوچک تاگروناگ محکوم به ماندن شد و بعد از تلاش زیاد برای بدست آوردن پول با کارهای کوچک به فکر ارتقا تحصیلی خودش به پزشکی افتاد به این امید که دارای منصب و پول بیشتری شود و بعد از دو سال رنج فراوان به مدرسه پزشکی مسکو پذیرفته شد و در آنجا بود که با وضعیت نابسامان خانواده روبرو شد...برای کمک به خانواده و با کشف استعدادش در نوشتن و علاقه ای که به ساختن داستان از موضوعات روزمره و حتی هیچ داشت با قلمی طنز در زیر اسمهای مستعار شروع به نوشتن برای یکی دو مجله و روزنامه فکاهی آن زمان کرد....و این بود آغاز نوشتن هایش که گاه حتی به چندین و چند تا در روز میرسید..."همچنان که از این داستان به آن داستان می پرداخت, پرده نقاشی زندگی در روسیه آن روزگار را نقش میزد- پرده ای عریض, اما ناچیز, حقیر اما مومنانه. آنان که در این پرده ها پهلو به پهلو دیده می شدند همان مردم عادی بودند که وی آنان را به ناگاه, هم در شهر و هم در بیرون شهر, یافته بود: روستاییان جاهل و جانور خوی, اعیان عاطل, دانشجویان مِی زده, دکان داران اسیر دخل و خرج, مقامات فاسد....هریک از ایشان دچار مصیبتی رقت انگیز و همخوان با شخصیت رقت انگیز خود. با این همه چخوف با رشته کنایاتی روشن و کوتاه, میتوانست به رازی اشاره کند که در پس ظاهر خاکسترین آنها نهفته بود. پوچی زندگی هرروزین را بی اشتباه عریان میکرد, نه سخنی از تعقیب بود, نه از دفاع, حقیقت خام, عکاسی. افزون بر این, جعبه جادوی او نافرسودنی می نمود: در سراسر این نگارخانه عظیم هیچ تکچهره تکراری وجود نداشت."با وجود طرفداران بسیار و اصرار مجله ها چخوف هرگز حاضر نمیشد در زیر نام واقعی خود بنویسد تا وقتی که یکی از نویسندگان بنام آن زمان به نام گریگاروویچ به نبوغ او پی برده و در نامه ای با صراحت کلام برایش نوشت که چگونه چخوف استعدادش را با قلم زدنهای با سرعت و گاه بی عمق در حال از بین بردن است...."من همه آنچه را با امضای چخونته بوده است خوانده ام, اگرچه آزرده بوده ام از مردی که خود را چندان دست کم می پندارد که کاربرد نامی مستعار را لازم میداند...شما استعدادی راستین دارید, استعدادی که شما را به سطحی ارتقا می دهد بسی فراتر از نسل تازه نویسندگان....بس کنید تلاش را برای نگاه داشتن مهلت ها. نمیدانم درآمدتان چه مقدار است, اگر کم است, گرسنگی بکشید, اما مشاهدات خود را برای آثاری بگذارید که به آن ها می اندیشید...کاری از این دست خواهد ارزید به بیش از صد داستان سراسر پاک و پاکیزه ای که میان صفحات روزنامه ها پراکنده است."بعد از آن و به تدریج چخوف شروع به آهسته نوشتن ولی بهتر نوشتن کرد و در طول زمان کوتاه زندگی اش بیشتر از صدها داستان و نمایش کوتاه بیاد ماندنی از خودش برجای گذاشت....چخوف به عنوان یکی از بهترن داستان کوتاه نویسان دنیا شناخته شده و بعد از شکسپیر یکی از پربیننده ترین نمایش های دنیا را خلق کرده است....چخوف که از دنیای سیاست و دین و فلسفه دوری میگزید به سادگی به خویشتن خویش, مردی معتدل وابسته بود و بس..."بیایید آدمی عادی باشیم, با همه یکسان رفتار کنیم تا به همبستگی ساختگی نیاز پیدا نکنیم" و در این عادی بودن خودش را به هیچ جرگه و فرقه ای متعلق نمیدانست و بین دو علاقه زندگی اش ادبیات و پزشکی تنها به خانواده اش وفادار بود و ملتش...."من نه آزادیخواهم نه محافظه کار, نه پیرو پیشرفت گام به گامم نه راهب و لاقید, دوست می دارم هنرمندی باشم آزاد و دیگر هیچ, از دروغ بیزارم و از خشونت در همه جلوه هایش...."با وجود علاقه اش به نوشتن و محبوبیتی که در طول زندگی اش از نویسندگی به دست آورد, چخوف هرگز حرفه پزشکی را رها نکرد و تا آخر عمرش بیماران مستمند را در هرکجایی که بود به رایگان و با طبع خاطر درمان میکرد و بسته به نیازش گاه به پزشکی و گاه به ادبیات روی خوش تری نشان میداد.... چخوف نمیتوانست تشخیص دهد که آیا پزشک است یا نویسنده. با ارجاع به قیاسی که دوست می داشت میان همسر قانونی اش پزشکی و معشوقه اش ادبیات به دست دهد, نوشت: "وقتی یکی خشمگینم می کند, شب را با دیگری میگذرانم. چنین روشی ممکن است اندکی نابسامانی فراهم کند, اما ملال کمتری خواهد آورد."نویسنده کتاب هانری تروایا روسی زاده ای فرانسوی است که زندگینامه شخصیت های بسیاری از جمله داستایوسکی, تولستوی, پوشکین و گوگول را به تصویر کشیده است که برای نوشتن زندگی چخوف دچار تردید بوده است با چاپ این کتاب صاحب جایزه نقد ادبی سال 1984 شد. چخوف در عین ژرف بینی و راز آمیز بودن عاری از زندگی پرجنجال و سرنوشت های گونا گونی چون دیگران بوده است...مردی عاری از پیچیده گی ها و مزین به لبخندی زیبا و روحی بزرگ انسانی همچون انسان های دیگر فقط بری از دشمنی با همنوعان, مردی از جنس تواضع و فروتنی با انضباطی زاهدانه و عشق به طبیعت با نبوغی غیر قابل قیاس و قلمی که از هیچ زندگی می آفریده است....چخوف بعد از سالها ابتلا به بیماری سل و رنج و عذابی که متحمل بود در سال 1904 درست دوسال بعد از ازدواجش با هنرپیشه تئاتری در مسکو از زندگی به مرگ گذر کرد بدان سادگی که خصلت او بود....از شاهکارهای به یاد ماندنی اش میتوان از نمایش مرغ دریایی, دایی وانیا, و سه خواهر و داستانهای کوتاهش چون ماتم, فراری و وانکا نام برد..پی نوشت: ترجمه آقای علی بهبهانی در عین روان بودن گاه و بیگاه به سکسه دچار میشدند...به نظر میرسید در جاهایی ماجرا یکباره قطع میشود و به جایی پرت ربط داده میشود....توصیفاتی که چخوف در نامه های عاشقانه اش به اولگا همسرش نوشته بود بسیار عجیب بودند مثل: سگ, هاپو, جوجه بوقلمون و غیره که به نظرم میتوانستند جایگزین های بهتری داشته باشند....

Filter by:

Cross-category suggestions

Filter by:

Filter by:

Filter by:

Filter by:

Filter by:

Filter by:

Filter by: