books

Books like White Nights and Other Stories

White Nights and Other Stories

Fyodor Dostoevsky

Белые ночи, Belye nochi = White Nights and Other Stories, Fyodor Dostoyevsky White Nights is a short story by Fyodor Dostoyevsky, originally published in 1848, early in the writer's career. Like many of Dostoyevsky's stories, White Nights is told in first person by a nameless narrator; the narrator is living in Saint Petersburg and suffers from loneliness. He gets to know and falls in love with a young woman, but the love remains unrequited as the woman misses her lover with whom she is finally reunited.تاریخ نخستین خوانش: نهم ماه سپتامبر سال 2014میلادیعنوان: شبهای روشن؛ نویسنده: داستایوسکی؛ مترجم قاسم کبیری؛ روزنامه مرد مبارز، 1340؛ در 53ص؛ چاپ دوم چاپ مترجم کتاب، 1340، در 165 ص؛ چاپ دیگر تهران، نشر اندیشه، 1352؛ در 165ص؛ چاپ بعدی 1364؛ چاپ چهارم، 1370؛ چاپ دیگر تهران، فردوس، 1384؛ در 176ص؛ شابک 9643201198؛ چاپ پنجم فردوس 1392؛عنوان: شبهای روشن و پنج داستان دیگر؛ نویسنده: فئودور میخائیلوویچ داستایوسکی؛ مترجم پرویز همتیان بروجنی؛ تهران، امیرکبیر، 1386؛ در 395ص؛ شابک 9789640010907؛ چاپ سوم 1388؛ موضوع داستانهای نویسندگان روسیه - سده 19م عنوان داستانها: «مردم فقیر»، «شبهای روشن»، «بزدل، صبور»، «یک اتفاق بسیار ناگوار»، «رویای یک مرد مضحک»؛عنوان: شب‌های روشن: یک داستان عاشقانه از خاطرات یک رویاپرداز؛ نویسنده: فیودور داستایفسکی؛ مترجم سروش حبیبی؛ تهران: انتشارات ماهی، ‏‫1389؛ در 109ص؛ شابک 9789642090839؛ چاپ سوم 1390؛ چاپ ششم 1391؛ چاپ هشتم 1392؛ چاپ نهم 1392؛ چاپ دهم 1393؛ چاپ چهاردم 1395؛ چاپ بیستم تا بیست و چهارم 1396؛ چاپ بیست و پنجم تا بیست و هشم 1397؛عنوان: شب‌های روشن(بخشی از خاطرات یک مرد رؤیایی) نویسنده فئودور داستايوسکی؛ مترجم نسرین مجیدی؛ تهران: روزگار‏‫، 1389؛ در 136ص؛ عنوان دیگر شبهای سپید؛ شابک 9649781631؛ چاپ دوم 1392؛عنوان: شب‌های روشن: داستانی عاشقانه از خاطرات یک رویاپرداز؛ فیودور داستایوفسکی؛ مترجم محمدجواد نعمتی؛ قم: آوای بیصدا‏‫، 1397؛ در 96ص؛ شابک 9786009926039؛ چاپ دیگر قم، یوشیتا، 1397؛ در 96ص؛ شابم 9786229998458؛ چاپ دیگر قم ، آتیلا، 1398؛ در 96ص؛ شابک 9786226585064؛عنوان: شب‌های روشن؛ نوشته فیودور داستایفسکی؛ مترجم مطهره انصاری؛ تهران، کتاب کوچه؛ 1397؛ در 102ص؛شابک 9786006974354؛چکیده داستان شبهای روشن: همانند بسیاری از داستان‌های «داستایفسکی»، «شب‌های روشن» داستان یک راوی اول شخص بی‌نام و نشان است، که در شهر زندگی می‌کند، و از تنهایی و اینکه توانایی متوقف کردن افکار خود را ندارد، رنج می‌برد؛ این شخصیت، نمونه ی نخستین از یک خیالباف دائمی‌ است؛ او در ذهن خود زندگی می‌کند، خیال می‌کند، پیرمردی همیشه از کنارش رد می‌شود، اما هرگز حرف نمی‌زند، یا خانه‌ ها، دوستان او هستند؛ این مرد تنها و رؤیاپرداز که تاکنون رابطه ای با زنان نداشته‌ است، به صورت اتفاقی با زنی به نام «ناستنکا» آشنا می‌شود؛ او که عادت دارد در شهر گام بزند و از زندگی و تنهایی خویش برای خیابان‌ها و دیوار‌های شهر بگوید، در یکی از پیاده‌ روی‌های شبانه ‌اش «ناستنکا» را می‌بیند، که به آب خیره شده و در حال اشک ریختن است؛ ناخودآگاه به سمت او کشیده ‌می‌شود، اما کوشش می‌کند تا به راه خود ادامه دهد، پس از چند ثانیه صدای فریاد زن را می‌شنود و به سویش می‌رود، آن‌ها قرار می‌گذارند، تا شب بعد همدیگر را ببینند، اما گذشته‌ ی این دو همراه‌شان است و دلدادگی و عشق را در مسیرهای پیچیده و ناهمواری قرار می‌دهدداستان شبهای روشن به شش بخش، با عنوانهای: «شب اول»؛ «شب دوم»؛ «داستان ناستنکا»؛ «شب سوم»؛ «شب چهارم»؛ و «صبح»؛ تقسیم می‌شود؛ نقل از متن: (به نظرم می‌رسید که همه‌ ی خلق خدا بلند شده راه ییلاق پیش گرفته ‌اند و کاروان کاروان از شهر فرار و به ییلاق مهاجرت می‌کنند - به نظرم می‌آمد که چیزی نمانده است که پترزبورگ به خلوتیِ صحرا شود، به طوری که عاقبت دلم غرق غصه می‌شد، آزرده می‌شدم و خجالت می‌کشیدم؛ من جایی نداشتم بروم و کاری هم نداشتم که برای آن پترزبورگ را ترک کنم؛ حاضر بودم که همراه هر در از این گاری‌ها بروم، با هر در از این آقایان محترم و خوش‌‌سر و پز سوار کالسکه بشوم و شهر را ترک کنم، اما هیچ‌کس، مطلقا هیچ‌کس دعوتم نمی‌کرد؛ انگاری همه فراموشم کرده بودند، مثل این بود که همه ‌شان مرا حقیقتا بیگانه می‌شمردند؛ مدت زیادی راه رفتم، در شهر پرسه می‌زدم تا طبق معمول فراموش کردم کجایم و ناگهان دیدم جلوی راه‌بند شهر سر درآورده‌ام؛ نشاط جدیدی در دلم افتاد و از راه‌بند گذشتم و شروع کردم در کشتزارها و میان سبزه‌ها قدم زدن، و ابدا خسته نمی‌شدم، و احساس می‌کردم که بار سنگینی از روحم فرو افتاده است؛ رهگذران همه چنان با خوش‌رویی به من نگاه می‌کردند، که گفتی چیزی نمانده بود که سلام و تعارف کنند؛ همه معلوم نبود از چه چیز خوش‌حالند، همه ‌شان سیگار برگ دود می‌کردند، و من به قدری خوشحال بودم، که هرگز نبوده بودم؛ صحرا به قدری برای منِ شهرزده ‌ی نیمه بیمار، که در تنگنای شهر داشتم خفه می‌شدم، و می‌پوسیدم دلچسب بود، که گفتی بر اسب باد ناگهان به ایتالیا رفته ‌امپترزبورگ ما کیفیت عجیب و وصف‌ناپذیر و بسیار دل‌انگیزی دارد، که با رسیدن بهار، ناگهان تمامی توان خود، و نیروهای شکوهمند خدادادش را، نمایان می‌کند، خود را می‌پیراید و می‌آراید و رنگین می‌کند، و تمام شکوه آسمان دادش را به نمایش می‌گذارد؛ این حال مرا به یاد دختر نحیف مسئولی می‌اندازد، که گاهی با ترحم نگاهش می‌کنی، و گاهی با عشقی دل‌سوزانه، و گاهی اصلا متوجهش نمی‌شوی و نگاهش نمی‌کنی، اما ناگهان، گویی به چشم برهم‌زدنی، خود به خود، چنان که به وصف نمی‌آید، انگاری معجزه‌ای زیبا می‌شود، و به وجد می‌آیی، و مبهوت می‌مانی، که این برق در این چشم‌های غم‌زده و اندیشناک از کجاست؟)؛ پایان نقلتاریخ بهنگام رسانی 20/12/1399هجری خورشیدی؛ ا. شربیانی
Picture of a book: White Nights and Other Stories

Filter by:

Cross-category suggestions

Filter by:

Filter by:

Filter by:

Filter by:

Filter by:

Filter by:

Filter by: